کوتاه اما خواندنی

داستان های کوتاه و مطالب خواندنی

کوتاه اما خواندنی

داستان های کوتاه و مطالب خواندنی

مهر مادر

در یک روز آرام،روشن شیرین و آفتابی یک فرشته مخفیانه از بهشت پایین آمد و به دنیای قدیمی پا گذاشت.

در دشت،جنگل، شهر و دهکده گشتی زد.

هنگامی که خورشید در حال پایین آمدن بود او بال هایش را باز کرد و گفت:حالا که دیدار من از زمین پایان یافته،باید به دنیای روشنایی بر گردم.اما قبل از رفتن باید چند تا یادگاری از اینجا ببرم.

فرشته به باغ زیبایی از گلها نگاه کرد و گفت:چه گل های دوست داشتنی و خوشبویی روی زمین وجود دارد.

بی نظیرترین گل های رز را چید و و یک دسته گل درست کرد وبا خود گفت:من چیزی زیبا تر و خوشبو تر از این گل ها در زمین ندیدم،این گل ها را همراه خود به بهشت خواهم برد.

اما اندکی که بیشتر نگاه کرد،کودکی را با چشم هایی روشن و گونه های گلگون در حال خندیدن به چهره ی مادرش دید.

فرشته با خود گفت:آه!خنده این کودک زیبا تر از این دسته گل است. من آن را هم با خود خواهم برد.

سپس فرشته آن طرف گهواره  کودک را نگاه کرد و آنجا محبت مادری وجود داشت که مانند یک رود خانه ی در حال فوران به سوی گهواره  و به سوی سرازیر می شد.

فرشته با خود گفت:آه!محبت مادر زیبا ترین چیزی است من تا به حال بر روی زمین دیده ام.من او را هم با خود به بهشت خواهم برد.به همراه سه چیز ارزشمند و گرانبها،فرشته بالی زد و به سمت دروازه های مروارید مانند بهشت پرواز کرد.

خارج از بهشت روبروی دروازه ها فرود آمد و با خود گفت:قبل از اینکه وارد بهشت شوم یادگاری ها را ببینم.

به گل ها نگاه کرد.آنها پلاسیده شده بودند!

ب لبخند کودک نگته کرد.آن هم محو شده بود!

فقط یکی مانده بود...به مهبت مادر نگاه کرد.

محبت مادر هنوز آن جا بود.با همه ی زیبایی همیشگی اش!

فرشته گل ها و لبخند محو شده ی کودک را به گوشه ای انداخت و به سمت دروازه های بهشت پرواز کرد.

تمام بهشتیان را جمع کرد و گفت:من چیزی را در زمین یافتم که زیبایی بی نظیرش را در تمام راه،تا رسیدن به بهشت حفظ کردم.

                                                     

                                                  و آن محبت یک مادر است.                         

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد