کوتاه اما خواندنی

داستان های کوتاه و مطالب خواندنی

کوتاه اما خواندنی

داستان های کوتاه و مطالب خواندنی

آیا شما خدا هستید؟

عصریکی از روز های سرد تعطیل،پسر کوچک 6-7 ساله ای مقابل ویترین مغازه ای ایستاده بود.پسرک کفش به پا نداشت و لباس هایش همه مندرس بودند.زن جوانی که از آنجا رد می شد،با دیدن پسر،اشتیاق و آرزو را د چشمان آبی رنگ او دید.زن جوان دست پسر بچه را گرفت و او را داخل مغازه برد.زن جوان برای پسر بچه یک جفت کفش و یک دست لباس گرم خرید. بعد از خرید،از مغازه بیرون آمدند و زن به پسر بچه گفت:حالا می تونی به خانه بری و تعطیلات خوبی داشته باشی. پسر بچه نگاهی به زن انداخت و پرسید:خانم شما خدا هستید؟ زن جوان لبخندی زد و پاسخ داد:نه پسر جان،من فقط یکی از بنده های خدا هستم. سپس پسر کوچولو کفت:من مطئنم که شما باید رابطه ای با خدا داشته باشید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد