کوتاه اما خواندنی

داستان های کوتاه و مطالب خواندنی

کوتاه اما خواندنی

داستان های کوتاه و مطالب خواندنی

آرامش برگ یا سنگ؟

مرد جوانی کنار نهر آبی نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب مینگریست.

مردسالخورده ای که از آنجا می گذشت او را دید و متوجه حال پریشان او شد و پرسید:آشفته به نظر می رسی؟

گفت آری همه چیز در زندگی ام به هم ریخته و شدت نیاز مند آرامشم.نمی دانم آرامش را از کجا پیدا کنم؟

مرد سالخورده برگی از دخت کند و در نهر انداخت و گفت:به این برگ نگاه کن؛وقتی که داخل آب می افتد خود را به جریان آب می سپارد.

سپس سنگ بزرگی را برداشت و درون آب انداخت.سنگ به سبب سنگینی در امق آب قرار گرفت.مرد گفت:این سنگ را که دیدی به سبب سنگینی در امق آب قرار گرفت. حالا تو بگو آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را؟

جوان گفت:برگ که آرام نیست،او با نهر بالا و پایین می رود ولی سنگ محکم ایستاده من آرامش سنگ را می خواهم.

مرد گفت:تو که چنین انتخاب کردی چرا از جریان های مخالف زندگی ات می نالی؟اگر آرامش سنگ را می خواهی محکم در جای خود باش و آرام و قرار خود را از دست نده.

مرد جوان برخواست و از مرد پرسید:شما اگر جای من بودی کدام را انتخاب می کردی؟

پیر مرد گفت:من تمامی زندگی ام را به خالق رود خانه ی هسستی سپرده ام،زیرااین خدا هست که هم به سنگ توان ایستادگی و هم به برگ توان افت و خیز های سر نوشت را داده.

نظرات 1 + ارسال نظر
آرزو 18 - دی‌ماه - 1389 ساعت 07:48 ب.ظ

شیوای قشنگ من
خیلی قشنگ بود عزیزم مثل خودت
عمه آرزو

مرسی عمه ی خوشگلم!
خوشحال می شم بازم بهم سر بزنی!
bye-bye

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد